شهرشیشه ایی
چقدرنجوای عاشقانه ی باران و پنجره را دوست داشتم اما… شیشه ی پنجره ی قلب من شکسته و باران، بر زخم های عریانم بی وقفه می بارد دیگر گذشت آن زمان که باران مرهمی بود بر داغ دل حالا زمان ، زمانه ی نیش و نیشتر است این شر شر باران شبانه هم ، چون سکوت ممتد تو، آوار بی وقتی است، بر سر آرامش خیال بی خیالی من دیگر نمی شود نشست زیر این پنجره و شعر نوشت تمام برگ های زرد دفترم، خیس خیس شده اند باید بروم زیر باران ( بی خیال نیمه شب) آنقدر فریاد بزنم ، تا دیگر بغضی برای هق هق باقی نماند باید خودم ، تو و آن سکوت بی رحم ات را ، پشت این پنجره ی شکسته ، زیر باران جا بگذارم شاید که پاک شوم از سودای خیال تو! بلکه من هم با لالایی این آسمان دل شکسته عاقبت به خواب روم!
نظرات شما عزیزان:
قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ |