شهرشیشه ایی
حرفها كه تكراری میشوند، غصه ها كه عادی می شوند، شعرها كه بیصدا می شوند وقتی كه حتی اتفاقها معمولی میشوند، بارانها از سر تكرار می بارند و بهارها از سر عادت گل میكنند. وقتی همة روزهای تقویمت مثل هم میشوند، شنبه با جمعه فرقی نمیكند، زمستان با بهار، امسال با پارسال٬ وقتی به آسمان یكجور نگاه می كنی ، به خودت یكجور نگاه می كنی و میخواهی زندگی را سخت نگیری تا زندگی بر توسخت نگیرد، و لحظه ها روال عادی خودشان را داشته باشند، بهار هر وقت دلش خواست بخندد وزمستان هر وقت خواست دلش بگیرد، آن وقت مثل سنگریزه ای در دل كوه گم می شوی بدون آنكه كمترین اثری بگیری یا كمترین اثری ببخشیی مثل یك روز بی خاطره به پایان می رسی بدون آنكه حتی لحظه ای در حافظه ای ثبت شده باشی. اما به خاطر خدا هم كه شده اینقدر مثل مرداب در خودت غرق نشو و كمی هم جرأت دریا شدن داشته باش.
نظرات شما عزیزان:
قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ |