شهرشیشه ایی
باز کن پنجره چشمت را! و به خورشيد بگو که کسي آمده است تا بتابد امروز و بخواند قصه قصه سبز رهايي را برشاخه خشک ، وبياويز به آن فانوسي و به مهتاب بگو صفحه ذهن کبوتر آبي ست. اي صداقت اي سبز! مريم خسته من! دست تو پيچک خردي ست به ديوار تنم. بغض اين پنجره را مي فهمي. اي غني تر از شعر! متبرک فصلم! کاش تو سبزترين شعر مرا برتن خشک زمين مي خواندي کاش تو مي ماندي کاش تو مي خواندي کمتراز حنجره زخمي من اي صميمي اي سبز! شايد از پوچي ماست که شقايق زخمي ست .
نظرات شما عزیزان:
بازکن پنجره چشمت را!
تو اگر بشناسي غم در خود مردن
باز کن پنجره چشمت را......
قالب رایگان وبلاگ کد آهنگ |